• خطبه ها
  • تحريض مردم به جهاد
مترجم : سید علی نقی فیض الاسلام

تحريض مردم به جهاد

«368»

(118)و من كلام له ( عليه ‏السلام  )) و قد جمع الناس و حضهم على الجهاد فسكتوا مليا فَقَالَ ( عليه ‏السلام  )أَ مُخْرَسُونَ أَنْتُمْ فَقَالَ قَوْمٌ مِنْهُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ إِنْ سِرْتَ سِرْنَا مَعَكَ فَقَالَ ( عليه ‏السلام  )مَا بَالُكُمْ لَا سُدِّدْتُمْ لِرُشْدٍ وَ لَا هُدِيتُمْ لِقَصْدٍ أَ فِي مِثْلِ هَذَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَخْرُجَ إِنَّمَا يَخْرُجُ فِي مِثْلِ هَذَا رَجُلٌ مِمَّنْ أَرْضَاهُ مِنْ شُجْعَانِكُمْ وَ ذَوِي بَأْسِكُمْ وَ لَا يَنْبَغِي لِي أَنْ أَدَعَ الْجُنْدَ وَ الْمِصْرَ وَ بَيْتَ الْمَالِ وَ جِبَايَةَ الْأَرْضِ وَ الْقَضَاءَ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ النَّظَرَ فِي حُقُوقِ الْمُطَالِبِينَ ثُمَّ أَخْرُجَ فِي كَتِيبَةٍ أَتْبَعُ أُخْرَى أَتَقَلْقَلُ تَقَلْقُلَ الْقِدْحِ فِي الْجَفِيرِ الْفَارِغِ وَ إِنَّمَا أَنَا  

« 369»

قُطْبُ الرَّحَى تَدُورُ عَلَيَّ وَ أَنَا بِمَكَانِي فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثُفالُها هَذَا لَعَمْرُ اللَّهِ الرَّأْيُ السُّوءُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا رَجَائِي الشَّهَادَةَ عِنْدَ لِقَائِي الْعَدُوَّ لَوْ قَدْ حُمَّ لِي لِقَاؤُهُ لَقَرَّبْتُ رِكَابِي ثُمَّ شَخَصْتُ عَنْكُمْ فَلَا أَطْلُبُكُمْ مَا اخْتَلَفَ جَنُوبٌ وَ شَمَالٌ طَعَّانِينَ عَيَّابِينَ حَيَّادِينَ رَوَّاغِينَ إِنَّهُ لَا غَنَاءَ فِي كَثْرَةِ عَدَدِكُمْ مَعَ قِلَّةِ اجْتِمَاعِ قُلُوبِكُمْ لَقَدْ حَمَلْتُكُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الْوَاضِحِ الَّتِي لَا يَهْلِكُ عَلَيْهَا إِلَّا هَالِكٌ مَنِ اسْتَقَامَ فَإِلَى الْجَنَّةِ وَ مَنْ زَلَّ فَإِلَى النَّارِ.


ص369

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (بعد از جنگ نهروان زماني كه اهل شام به اطراف عراق هجوم آورده بمردم ظلم و ستم مى ‏نمودند) و آن بزرگوار (لشگرى فرستاده مى‏ خواست براى يارى آنها لشگر ديگرى بفرستد) مردم را گرد آورده بجهاد ترغيب مى ‏نمود، آنان زمانى دراز خاموش مانده چيزى نگفتند (1)، پس امام عليه السّلام فرمود: (شما را چه شده) آيا گنگ و لال گشته ‏ايد (كه سخن نمى‏ گوئيد و به رفتن بجهاد سستى مى ‏نماييد) گروهى از آنان گفتند: يا امير المؤمنين اگر تو بروى ما با تو خواهيم آمد (و اين سخن بهانه نرفتن بجنگ بود و حقيقتى نداشت) (2) پس امام عليه السّلام فرمود: چه شده شما را كه بطريق حقّ ارشاد نگشته براه راست هدايت نشده ‏ايد (3) آيا در چنين موقعى سزاوار است كه من (براى جنگ از شهر) بيرون روم در اين وقت بجنگ مى‏ رود سردارى از دلاوران شما كه من او را بپسندم و از كسانيكه قوىّ و توانا باشند، (4) و براى‏  

  ص 370

من سزاوار نيست كه لشگر و شهر و بيت المال و جمع آورى خراج زمين (ماليات غلّات) و حكومت ميان مسلمانان و رسيدگى بحقوق ارباب رجوع را رها كرده با لشگرى بيرون رفته از لشگرى (كه پيش فرستاده‏ ام) پيروى نمايم جنبش داشته باشم مانند جنبش تير در جعبه خالى (خلاصه مضطرب و نگران باشم) (5) و من قطب و ميخ آسيا هستم كه آسيا به اطراف من دور مى ‏زند (انتظام امور و آسايش مردم و آراستگى لشگر در كارزار بودن من در اينجا است) و من در جاى خود هستم، پس اگر جدا شوم مدار آسيا بهم خورده سنگ زيرين آن مضطرب گردد (اگر نباشم رشته امور گسيخته ميشود) سوگند بخدا اين انديشه آمدن من با شما رأى و انديشه بدى است (كه فساد آن آشكار مى‏ باشد) (6) سوگند بخدا اگر نبود اميد من به شهادت (كشته شدن در راه خدا) هنگام ملاقات دشمن اگر مقدّر باشد هر آينه بر مركب خود سوار شده از شما دورى مى‏ نمودم و همراهى شما را مادامى كه باد جنوب و شمال مى ‏وزد (هميشه) درخواست نمى ‏كردم (زيرا) بسيار طعن زن و عيب جو و از حقّ رو گردان و با مكر و حيله هستيد، (7) در فزونى عدد شما با كمى اتّفاق دلهاتان سودى نيست، (8) شما را بطريق حقّ و راه آشكار راهنمائى نمودم راهى كه در آن هلاك و تباه نمى ‏گردد مگر گمراه (كه فطرتا طالب حقّ نيست)، كسيكه استقامت و ايستادگى نمود ببهشت مى ‏رود، و كسيكه لغزيد (در راه باطل قدم نهاد) به آتش دوزخ گرفتار خواهد شد.